محل تبلیغات شما



دینداری، از مصرف شخصی تا عرضه‌ی عمومی

پوشش، خوراک، باور و عقیده شخصی افراد تا زمانی که مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکند، امری کاملا شخصی بوده و به خودشان مربوط است. هیچ کس اجازه‌ی تحمیل سلیقه‌ی شخصی در موارد یاد شده به دیگری را ندارد، مگر این‌که کسی از ما کمک بخواهد و یا کمی و کاستی‌های که وی متوجه نیست در قالب یادآوری و پیشنهاد با او مطرح سازیم( مثلا یاداوری این‌که یقه‌ یخن‌قاق مچاله شده.).
ولی اگر کسی موارد یادشده را از حوزه‌ی شخصی بیرون کرده و وارد بازار می‌شود قضیه فرق می‌کند، مخاطب و مصرف کننده‌ی او حق دارد کالای عرضه شده را براندازی کند، بپوشد، کم و کاستی‌هایش را ببیند، از جنسیتش بپرسد و پس از سبک سنگین کردن در صورت پسند بگیرد و در صورت نپسندیدن از خرید آن منصرف شود. چنین تعاملی هم به تولیده کننده‌ وجه می‌دهد و هم دیگران فضای مناسبی برای عرضه‌ی محصولات خود می‌بینند.
مساله‌ی دینداری نیز در همین قالب قابل سنجش است، ایمانِ شخصی افراد به خودشان مربوط است؛ اصولاً و اخلاقاً کسی اجازه مزاحمت، اخلال و برهم ریختن آرامشِ ناشی از ایمان فردی کسی را ندارد.
چنان‌چه قبلا عرض کردم اگر دینداری محصول فکری خود را در جامعه عرضه می‌کند باید مطابق قواعد بازار( جامعه) رفتار کند. همه‌ی کمپانی‌های تولیدی شعارشان تضمین کیفیت کالا و هدفشان خدمت به خلق خداست، شعار دینداران( و البته غیر دینداران) نیز از همین سنخ است.
اگر محصول عرضه شده بخاطر عیب و کاستی در نوعیت جنس، کیفیت، رنگ، اندازه. مورد پسند خریدار قرار نگیرد، فروشنده کارش را پایان یافته تلقی کرده و به سراغ خریدار دیگر می‌رود. طبیعتا تولید کننده به دنبال عیب‌جویی در مصرف کننده نیست، نمی‌گوید: جنس من مشکلی ندارد، عیب در سلیقه‌ی توست. یا اندازه‌ی کالای من مشکلی ندارد تو زیاد چاقی، لاغری، قدبلندی، کوتاهی.
واپسین سخن
۱_ شخصا به ایمان فردی افراد و سلیقه‌های شخصی‌شان( بعنوان حوزه‌ و حریم خصوصی) نه کاری دارم، نه دخالتی می‌کنم و نه مخل اوقات خوش‌شان می‌شوم؛ ولی با کسانی که دینداری‌شان را نسخه‌ی عام می‌پیچند چنین تعاملی نخواهم داشت
۲_ هر کس حق دارد محصول فکری خود را (الهی/انسانی) در جامعه عرضه کند، در مقابل چنین عرضه‌ای
دیگران حق دارند که کالای عرضه‌شده را سبک‌سنگین کنند، در مورد آن پرسش مطرح کنند، به نقد بگیرند و سرانجام کالای عرضه شده را نپسندند. 
بر اساس این قاعده، چرا کسانی که نسخه‌های اجتماعی از ناحیه‌ی دین با تضمین صد درصدی در  کیفیت، صادر می‌کنند و چلنج می‌دهند، در مقابل پرسش و نقد دیگران سراسیمه‌ و هراسان‌اند و در صورت پسندیده نشدن کالا، دیگری را متهم به بدسلیقه‌گی و نفهمیدن می‌کنند؟ برچسبِ دشمن» می‌زنند؟ در تقابل با ایشان جبهه‌ می‌گیرند؟ دیگران را علیه‌شان بسیج می‌کنند؟


۱_ پرسیدم: چرا کتاب می‌خوانی؟ گفت:  برای من آرامش می‌دهد و آرامم می‌کند، پرسیدم: چه نوع آرامشی؟ گفت: نمی‌دانم، اما این جمله را فلان نویسنده در فلان کتاب و در فلان صحفه آورده است!
نکته: هر کتابی که می‌خوانم، سیلی محکمی است بر آرامش‌های بجا مانده( البته توهم آرامش)، غفلت آرامش‌آور است.

۲_  پرسیدم: چرا کتاب می‌خوانی؟ گفت: برای تثبیت باورهایم. پرسیدم: باورهایت چقدر به حقیقت نزدیک است؟ گفت: صد در صد؛ باورهایم چیزی جز عین حقیقت نیست! 
نکته‌: من نیز روزگاری دچار توهم خودحقیقت‌پنداری» بودم، کتاب می‌خواندم برای تثبیت آن حقیقتِ مسلم؛ ولی هر کتابی که خواندم یک خشت از ساختمان آن حقیقت‌پنداری‌ام فرو ریخت. کتابی که محتوایش ساختار فکری‌ام را درهم نریزد یا تَبر بر باورهای ذهنی‌ام نزند کسل کننده است، از خواندن ده کتاب(برای ذخیره‌ی معلومات) فهمیدن یک مقاله و کتاب کوچک که درگیری فکری‌ و دغدغه‌ی ذهنی ایجاد کند و من را به تحلیل، بررسی. وادارد برایم بهتر و ارزشمندتر است.

۳_ پرسیدم: چرا کتاب می‌خوانی؟ گفت: هرکتابی که خوانده‌ام بر میزان دانایی، اعتماد بنفس، موفقیت. هایم افزوده شده است. پرسیدم: چه کتاب‌هایی؟ گفت: قورباغه‌ات را قورت بده، صد راز موفقیت، چگونه پول‌دار شویم، آیین دوست‌یابی، آیین خوشبختی.
نکته: از توهم‌زایی کتاب‌های زرد که بگذریم، اگر دو کتاب درست و حسابی در طول عمرم خوانده باشم، هر پاراگراف‌اش من را به شناختِ مرزهای نادانی‌ام نزدیک‌تر کرده است.

واپسین سخن:
عادتا آدم زیاد کتاب‌خوان نیستم، ولی هیچ علاقه‌ای به حفظ خط به خط کتاب و ذخیره معلومات ندارم؛ به شدت باورمندم که هر کتابی باید در زندگی عینی‌ام تاثیر گذار باشد، غیر از این آن کتاب را کنار می‌گذارم، چون برای من نیست.
گاهی ترس برم می‌دارد، هر کتابی که ورق می‌زنم، تازه می‌فهمم که جغرافیای نفهمیدن‌هایم چقدر گسترده و عمیق است.


یکی از چالش‌هایی(نظر به پیشینه‌ی علاقه‌مندی من در حوزه‌ی روشنفکری دینی) که همیشه با آن روبه‌رو هستم، ارایه و ربط دادن نصوص دینی به موضوعات،مسایل وچالش‌های امروزین برای اهالی دانشگاه، خبرنگاری، محققانو منتقدان اجتماعی. می‌باشد‌. تمام این بزرگواران بلا استنثنا در هر زمینه‌ای به دنبال ربط دینی دادن» به موضوعات مطروحه در نزد ایشان می‌باشند؛ ایشان بدون چون و چرا می‌خواهند دین در هر موضوعی حرف برای گفتن داشته باشد(اگر طرف ادعای روشنفکری دینی داشته باشند این موضوع قوت بیشتر می‌گیرد)  هر چند آن موضوعات پیرامون لایه‌ی ازون، چالش گازهای گل‌خانه‌ای، وجود موجودات زنده در دیگر سیاره‌ها. باشد.
چند نکته در این مورد قابل یادآوری است:
۱_ فکر می‌کنم هنوز کنش‌گران اجتماعی ما( دانشگاهیان، خبرنگاران، منتقدان اجتماعی.) یا از منطق»، استدلال» و تحقیق» علمیِ درست و حسابی بهره‌مند نیستند و نمی‌توانند مخاطب خود را قناعت بدهند؛ یا با این اصطلاحات آن‌چنان بیگانه‌اند که نمی‌توانند روی آن‌ها حساب باز کنند و با خیال راحت اعتماد کنند( حالا مخاطبان آن‌ها چگونه اعتماد کنند؟)
۲_ مشکل بسیاری از این افراد مشکل زبان است؛ یک‌سری اصول و قواعد را به‌گونه‌ی سطحی، غیر بنیادی، غیر اصولی، غیر معیاری و به‌گونه‌ی اورژانسی فراگرفته‌اند و بنابر ضرورت اقتصادی، شهرت اجتماعی، مُدگرایی. در چنین قالب‌هایی در آمده‌اند؛ نه تنها که با استانداردهای آکادمیک (در هر زمینه) آشتی نکرده‌اند بل‌که با زبان مردم نیز احساس بیگانه‌گی دارند. آن‌قدر ذهنیت‌شان لای کتاب‌های بی ربط، پراکنده و بلا موضع گرم شده که در بسترِ نخبه‌»زده‌گی و انتزاع»‌گرایی زمین‌گیر گردیده‌اند و دستشان از واقعیت‌ و عینیت اجتماعی کوتاه می‌باشد.
۳_ از آن‌جایی که دین» نقش پر رنگی در وضعیت فکری و اجتماعی جامعه‌ی ما دارد، اکثر ایشان در پردازشِ دیدگاه‌های انتقادی/اجتماعی، نتیجه‌ی تحقیقات علمی، طرح تئوری‌های چالش‌آفرین منشِ محافظه‌کارانه در پیش می‌گیرند تا مبادا با این منبع اصطکاکی پیش آید؛ ولی دست بر قضا بر خلاف میل ایشان چون به‌گونه‌ی مستقیم و غیر مستقیم به بنبست دین روبه‌رو می‌گردند
۴_ این عوامل، و عوامل دیگر دست به‌دست هم می‌دهند تا ایشان در کنش‌گری اجتماعی هم‌چنان لَنگ بزنند و بتدیل شوند به دانش‌پژوهانِ محافظه‌کاری که کمترین مقش را در عینیت اجتماعی دارند. بجای نقد خویشت» و تمرین جرأت» و بی‌پروایی» سر از آستین عوام‌زده‌گی و تودهپسندی در می‌آورند. این‌گونه طبقِ میل و پسند عوام به کنش‌گری اجتماعی می‌پردازند( پارادوکس) 
۵_ دست به دامان نصوص و آموزه‌های دینی شدن از این‌جا آغاز می‌گردد تا ایشان با حمایت و پوششِ این منبع بتوانند داده‌ها و تئوری‌های خود را به خورد مردم بدهند و نقد و انتقادات خود را وارد نمایند، که البته نتیجه مشخص است.
واپسین سخن:
کنشگری اجتماعی شنا کردن در جهت مخالف آب است، یک کنشگر اجتماعی بخاطر انتقادات تند و گزنده‌اش نه تنها مورد پسند عام نیست بل‌که همیشه مورد نفرت قرار می‌گیرد. شمایی که به دنبال کسب رضایت توده‌ها هستی و حوصله‌، توانایی رویاروییِ با توده‌‌ی اجتماعی نداری، از پس‌زده‌گی اجتماعی می‌ترسی پس وارد این حوزه شدنت اشتباه محض است. در گوشه‌ای بنشین تا نه با دین دست به یقه شوی و نه هم مجبور باشی روند روشنگری، تفکر انتقادی، کنشگری را قربانیِ ترس و محافظه‌کاری خودت کنی.
بزرگی می‌گفت: روشنگری و آزادی بیان یعنی گفتنِ چیزی که دیگران تاب و تحمل شنیدن آن‌را نداشته باشند».


انسان‌ها را حیوانات عجیبی یافتم، با ادعای آگاهی» داشتن هم‌چنان بر طبل لج‌بازی می‌کوبند. مرگ، درد، شادی، رنج، خوشی، عشق. مصداق‌های آگاهیِ انسان‌هاست، مصداق‌های که هنوز هم ناپیدایی‌های زیادی برای کاویدن و بهانه‌‌های خوبی برای کنجکاوی بشر دارند.
انسان را گاهی همان حیوانی تعریف می‌کنند که سراسر زندگی خویش را به‌صورت مداوم در ترازوی آگاهی سنجش می‌کند؛ واپسین‌ نتیجه‌های بشر از زندگی این است که رنج» بر شادی» به‌گونه‌ی عجیبی می‌چربد و درد» به‌گونه‌ی زجرآوری دست پیشی نسبت به آرامش» دارد.
مهم‌ترین کشف بشر این بوده که سرشت هستی سوگناک و المناک است، انسان با ژرفای وجودش تنهایی را حس می‌کند و به روشنی می‌‌فهمد که فرد فرد نوع بشر تنها» زاده می‌شود، می‌زیید و می‌میرد؛ نه خدا برای تنهایی‌اش کافی بود، نه فلسفه توان زدودن رنج‌هایش را داشت و نه هم هنر آرامش پایدار را بدو هدیه داد.
با درک تمام این‌ها، هنوز بر طبل لج‌بازی می‌کوبد و نسل خویش را در این بازار پر از رنج و درد هستی، چوب حراج می‌زند؛ با این‌که بر سرشتِ هستی آگاه است هم‌چنان نطفه‌ی خویش را در حلق این خونخوار لجوج می‌ریزد.
واپسین سخن این‌که: هر پدر و مادری که فرزندی تقدیم این هستی می‌کند، در قبال تمام درد و رنج‌هایی که موجودِ هستی‌یافته در تمام عمرش می‌کشد، مسؤول است و بعنوان نخستین عامل تجربه‌ی درد، رنج، تنهایی. باید در قبال آنجه کرده است به محکمه کشانده شود و پاسخ‌گو باشد.


سه نوع دوستی/عشق در تاریخِ کهنِ غرب مطرح بوده است: ۱_ اروتیک ۲_ فیلیا ۳_ آگاپه.
پس از رساله‌ی سپموزیم/ضیافت» یعنی اثر مهمِ افلاطون پیرامون عشق اروتیک( زیبایی و لذت)، رساله‌ی اخلاق نیکوماخوس» از ارسطو گران‌بهاترین و کهن‌ترین اثر است که در آن پیرامون عشق یا دوستی فیلیایی دیدگاه‌های مطرح می‌شود.
فیلیا( فیل=دوست/فیلسوف= دوست‌دار خرد) رابطه‌ای‌ست مبتنی بر اصل خیرخواهی و نیکی کردن به دیگران برای خودش، یعنی نیکی کردن به کسی که ارزش خوبی و نیکی شدن را دارد؛ این رابطه‌ی دوستانه در واقع ماهیتِ اخلاقی دارد. 
ارسطو پیوند دوستی/عشق را باعث شکوفایی استعدادهای درونی افراد عنوان می‌کند، رابطه‌ای کاملاً برابر و دو طرفه؛ از ویژگی‌های این نوع دوستی مشروط به شرط بودن آن می‌باشد؛ یعنی هر دو طرف( یا بیشتر) جنبه‌های صمیمیت، راستی، خیرخواهی. برابری را همیشه در نظر دارند و در این راستا هم‌تراز یک‌دیگر می‌باشند؛ بخلاف عشق اروتیک که مشروط به شرط نیست یعنی این‌که: ۱_ تغییرات اخلاقی طرفین هیچ تاثیری بر روابط ندارد ۲_ عاشق معشوق را بطور کل( با تمام خوبی و بدی) می‌پذیرد و خوبی و بدی تاثیری در رابطه ندارد.
فیلیا را از آن خاطر رابطه‌ی اخلاقی می‌گویند که با تغییر اخلاقیاتِ یکی از دو طرف یا طرفین رابطه نیز تغییر می‌کند؛ مثلاً در زوال اخلاقیات، نوع رابطه نیز ضعیف و کم‌رنگ می‌گردد و در تقویت آن قوی‌تر و پررنگ‌تر. این فورمول پایداری و ماندگاری درستِ دوستی را تضمین می‌کند.
در این رابطه‌ی دوستانه دو طرف ضمن حفط استقلال خود، هرکدام  خود» دومی می‌آفرینند و خویشتن را در آن شریک می‌کنند، بر خلاف مانند عشق اروتیک/عرفانی که یکی در دیگری ادغام و فنا می‌شود، یکی طالب و دیگری خواسته شده تلقی می‌شود، یکی مالک و دیگری مملوک.
از این خاطر است که چنین رابطه‌ی دوستانه را رابطه‌ای برابرانه و برادارنه می‌نامم، به اندازه‌ی لازم واقع‌بیانه، عینی و کارآمد است؛ دو طرف برای بقای این رابطه کوشش می‌کنند با رعایت اصول دوستی، خود را هم‌تراز یک‌دیگر نگه‌ دارند و هر دو طرف بر حفظ و ماندکاری رابطه به یک پیکانه تلاش داشته باشند. در این نوع روابط یکی از دو طرف حق دارد با تغییر رفتار دیگری( زوال اخلاقیات) از رابطه کنار بکشد.


همیشه می‌گویم که مساله‌ی حجاب» کاملا نه است  و این ن هستند که باید در این مورد( نفیاً و اثباتاً) تصمیم بگیرند؛ ولی نمی‌توان بر واقعیت‌ها چشم پوشید، چون تاریخِ مردسالارانه‌»ی بشر چیز دیگری می‌گوید، تاریخِ غیر قابلِ انکاری که: این مردها بوده‌اند که فلسفه، هنر، دین، اخلاق، قانون. آفریده‌اند و همه را رنگ و بوی مردانه داده‌اند.
پوشش ن( حجاب) نیز اختراع مردانه است،جالب این‌که برای خود ن هم مورد قبول افتاده که حجاب سپر ایمنی و حفاظتی برای ایشان می‌باشد! واقعیت این است که حجاب اختراع نشده تا سپر حفاظتی ن در مقابل شهوت مردان باشد، حجاب اختراع شد تا سپر محافظتی برای مردان در مقابل فریبندگی ن باشد.
شاید به این باور باشیم که این‌هم بد نیست، بالآخره سپر ایمنی است حالا چه فرقی می‌کند برای زن باشد یا مرد؛ ولی بر اساس قاعده‌ بنگریم این بدان معناست که بهای ضعف مردها را ن می‌پردازند.
یادم هست وقتی تاریخ تمدن» از ویل دورانت را می‌خواندم وی پیرامون جوامع نخستین گفته بود: مردها برای اینکه از فریبندگیِ تن زن‌ها (در جامعه) در امان باشند پوشش خاصی را برای ن اختراع کردند.»
این یعنی ناتوانیِ مردها در کنترل شهوت پیشینه‌ی تاریخی دارد، در جامعه‌ای که ن و مردان با هم باشند طبیعتاً این مرد‌ها خواهند بود که غائله را باخته‌اند؛ گویا ن دست بالایی در دل‌ربایی و فریبایی داشته و برآمده‌گی‌‌های تن‌شان چنان جاذبه‌ی(ی) مردافکنی دارد که به راحتی می‌توانند در اکثریت رابطه‌های اجتماعی و شخصی گویی را از میدان بربایند و بر سکوی قدرت تکیه بزنند.
ضعف و ناتوانی مردها آن‌قدر عمیق است که در طول تاریخ مردها نتوانسته‌اند راه چاره‌ای‌ جهت برون رفت از این چالش بسنجند، و نتیجه تا اکنون این بوده که: 
۱_ ن همان بهتر که در پستوی خانه‌ باشد، پیش‌زمینه‌ای برای این نتیجه لازم بود؛ پس زن بعنوان جنس لطیف» تعریف شد و مرد در قالب جنس خشن درآمد، جنس لطیف باید مورد حمایت قرار بگیرد و این مرد است که باید حمایت از او را بدوش بگیرد( خلق خانواده) نسل‌دراندرنسل گذشت تا این تلقین( یا توهم) به واقعیتی غیر قابل انکار تبدیل شد. زن جنس لطیف و مرد جنس خشن( تبعیض دلسوزانه خلق شد) جنس لطیف نباید در معرض خطر قرار بگیرد چون پژمرده می‌شود؛ در نتیجه جامعه تبدیل به فضای خشکِ مردانه گردید.
 ۲_ در خانه ماندن زن جهت پیش‌گیری از پژمرده شدن یک اصل قرار گرفت؛ اگر زنی بنابر ضرورت نیاز داشت وارد جامعه شود قانون چنین شد که نباید عامل فریبنده‌گی مردها قرار بگیرد( روایت‌های دینی حکایت از این قانون دارد)؛ پس حجاب اختراع شد تا سپری باشد در مقابل چشم حریصانه‌ی مردها.
و اما اکنون که ن بیشتر از هر زمان دیگری پا در عرصه‌ی اجتماع گذاشته‌اند و طرد کردن‌شان کاری نه چندان آسان و سهل می‌نمایاند شگردهای جدیدی از جانب مردها پا در عرصه‌ی وجود گذاشت: 
۱_ایجاد وحشت: ن را بیش از هر زمان دیگر از عرصه‌ی جامعه باید ترسانده شوند، بیرون به میدان گرگ‌های درنده( مردها) تعریف شد تا خانه بعنوان مکان امنی برای ن تلقی شود؛ جامعه جای امنی برای آبرو، حیثیت، حیا و عفت زن نیست،پس نِ خانه‌نشین خانم‌های سربزیر، فرمان‌بردار و مورد پسند آقایان تعبیر شد!
۲_ شخصیت‌سازی: برای ماندگاری پوشش زن حکمت‌ها و فلسفه‌های جذاب و زیبایی آفریده شد، تا جایی که حتی برای خود ن نیز قابل قبول افتاده است، این‌جا است که اخلاقیات باز هم دست مردها را می‌گیرد: حجاب زن نشانه‌ی عفت و پاک‌دامنی زن است، نشانه‌ی شخصیت، وقار و متانت است، محدودیت نیست مصونیت است، زیبنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است.
۳_ فشار روانی: انگیزه‌های بازدارنده خلق کردن برای مردها نیز می‌تواند راه‌گشا باشد: غیرت مردانه، ناموس‌داری، یا جمله‌ی مشهورِ مردان بی‌غیرت ن بی‌حجاب دارند. مردها می‌بایست گوشه‌هایی از مردانه‌گی خود را در تحکم و اثبات قدرت بر ن و خانواده به اثبات برسانند؛ مردانه‌گی مردها در تحکم بیشتر بر ن و خانوداه تتلقی می‌گردد، حتی ن نیز به مردهایی که به نِ زیردست‌شان تحکم این‌چنینی ندارند از برچسب بی غیرت استفاده می‌کنند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

delta hoghoghi